|
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : محمدسلیمی
یاد دارم در غروبی سردسرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
دادمیزد کهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه وظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت اهی کشید
بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا سفره خالی میخرید؟
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |